به یاد زنده یاد پرویز ورجاوند

یادبود چهلمین روز درگذشت پرویز ورجاوند: جمعه - ۲۹ تیرماه - ۱۰:۰۰ بامداد - مسجد فخر

به یاد زنده یاد پرویز ورجاوند

یادبود چهلمین روز درگذشت پرویز ورجاوند: جمعه - ۲۹ تیرماه - ۱۰:۰۰ بامداد - مسجد فخر

آخرین دیدارباباستان‌شناس پیر؛ مردی به وسعت ایران‌-هستی پودفروش

ما در طول تاریخ چه بودیم؟ چه موقعیتی داشتیم؟ پرداختن به تاریخ و فرهنگ ایران و شناخت هویت ملی و شناخت بیگانگانی که برخورد سلطه‌گرانه داشتند، همه این‌ها شد دغدغه من: <پرویز ورجاوند>
شلواری راه راه با پیراهنی آبی و کراواتی سورمه‌ای رنگ. خانه‌اش در یک بعدازظهر یکشنبه بهاری محفلی است از بزرگان ادب و فرهنگ و چهره‌های سرشناس. خانه نوسازش در کوچه پس کوچه‌های شمال شهر است. اثاثیه اما مانند سن و تجربه‌اش بوی قدمت می‌دهد، بوی باستان‌شناسی، بوی مردم‌شناسی، بوی وزارت فرهنگ و هنر و بوی سیاست. تنهاست. سیر پیری‌اش این روزها گویا راهی تندتر را پیش گرفته. از درد پا رنج می‌برد و دم بر می‌آورد که این بلا را کارشناس سازمان ملل بر سرم آورد: <زلزله بویین‌زهرا که رخ داد آن‌جا رفتم و طرحی را آغاز کردم. سازمان ملل برای بررسی طرح کارشناسی را فرستاد. زمانی که با او در ماشین بودم تصادفی رخ داد و من تا ماه‌ها فلج در رختخواب ماندم. هنوز هم آثار آن درد در عضلاتم می‌پیچد.> <پرویز ورجاوند> پیر 72 ساله تهرانی، شکل‌گیری شخصیتش را مدیون جنگ جهانی دوم است: <اولین برخورد تلخ زندگی‌ام در 6 سالگی رخ داد. مردم تهران در شک بودند. وضعیت اسفباری بود. حرکت‌های بعدی من در جهت سیاسی و تاریخی تحت تاثیر جنگ جهانی دوم بود. این‌که چگونه کشور من لگدکوب قدرت‌های جهانی می‌شود؟ ما در طول تاریخ چه بودیم؟ چه موقعیتی داشتیم؟ پرداختن به تاریخ و فرهنگ ایران و شناخت هویت ملی و شناخت بیگانگانی که برخورد سلطه‌گرانه داشتند، شد دغدغه من.> امید دارد زمانی به تفصیل از جنگ جهانی دوم بگوید. شاید کتابی دیگر. لیوان‌های کمر باریک با نعلبکی‌های ترک خورده را از چای فلاسک پر می‌کند. از این‌که باید برای به یاد آوردن اسامی اشخاص به ذهنش فشار بیاورد، به روزگار بد و بیراه می‌گوید: <عجب وضعیتی شده.> در دوران دبیرستان حدود سال‌های 30 یعنی زمانی که تنها 16 سال داشت اولین روزنامه چاپی ارگان دانش‌‌آموزان ایران را منتشر کرد: <در آن زمان دو جریان در محیط‌های آموزشی ایران غلبه داشت. جبهه ملی و حزب توده. ما جمعی از جوانان بودیم که بدون داشتن مددی در مقابل امکانات گسترده حزب توده که مستقیم از جماهیر شوروی سازمان‌دهی می‌شد ایستاده بودیم.> 28 مرداد در لابه‌لای هزار زندانی جای گرفت. پس از آزادی به فعالیتش ادامه داد و رها نشد. در آخر برای ورود به دانشگاه تهران دچار مشکل شد: <به همین دلیل رشته عالی نقشه‌برداری را انتخاب کردم. سپس درکنکور موفق و رشته باستان‌شناسی را ادامه دادم تا در ادامه توانستم فوق لیسانس علوم اجتماعی در ایران را بگیرم.> تهران زادگاهش را دوست داشت اما خفقان دوران او را به فرانسه برد. کوشید تا رشته‌هایی را که با رشته‌اش همسویی داشت مطالعه کند: <دیپلم انستیتو انسان‌شناسی را گرفتم و به مدرسه عالی لورو رفتم. هم زمان دکترایم را با موضوع معماری باستانی ایران کار می‌کردم. دوره‌ای هم با عنوان نگرش در زمینه مرمت و بازپیرایی بناهای تاریخی در سوربن فرانسه گذراندم.> بالاخره درد غربت به ستوهش آورد. مدارکش را زیر بغل زد و راهی دیارش شد به امید این‌که کسی این دانسته‌ها را پاس بدارد. <با همه این مدارک به دلیل فعالیت سیاسی با این‌که در امتحان استاد یاری ایران قبول شدم با استخدامم مخالفت شد. با کمک دکتر سیاسی رییس دانشگاه تهران و دکتر صدیقی صفا و سیحون در دانشگاه درس می‌دادم اما پولی نمی‌گرفتم. همان زمان بود که در موسسه تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران به عنوان رییس بخش تحقیقات مردم‌شناسی و ایلات و عشایر شروع به کار کردم. 5 سال گذشت و توانستم با سمت دانشیاری حکمم را دریافت کنم.> حالا نامی معتبر داشت. به زمانی رسیده بود که می‌توانست از فعالیت‌هایش در سازندگی کشور بگوید. از ابتکارها و نوآوری‌هایش: <توانستم مرکز برنامه ریزی و خدمات آموزش و جهانگردی را برای اولین بار در ایران پایه‌گذاری کنم و اولین مدیران صنعت جهانگردی را تربیت کنم. راهنمایان منطقه‌ای و سراسری تربیت کردیم. کلاس‌های بسیار سنگینی بود که با بهره‌گیری از استادان مجرب این کار را کردم.> دوست داشت تا آن‌چه را که از میراث فرهنگی ایران خوانده به کار بگیرد، پس بخت با او یار شد: <اولین سمتم در زمینه میراث فرهنگی، مشاور عالی سازمان ملی حفاظت از آثار باستانی به ریاست شادروان مهران بود. در آن سازمان بود که توانستم دوره‌های تخصصی آثار را برای باستان‌شناسان، مهندسان معمار، تکنسین‌ها و استاد کارها حتی برای کاشی‌کارها برگزار کنم. هنوز هم در سازمان میراث فرهنگی پیرهایش کسانی هستند که این دوره را گذرانده‌اند. حتی عده‌ای از آنان پس از اتمام خدمت دعوت به کار شده‌اند. این دوره توانست در زمینه باستان‌شناسی و مرمت و مسایل موزه‌داری و مسایل حول و حوش میراث فرهنگی کادرهای توانمندی تربیت کند.> او همچنین در دستگاه صدا سیما هم حضور یافت و برای برنامه فرهنگ و مردم اوایل پیروزی انقلاب دوره تخصصی برگزار کرد: <این دوره‌های فشرده‌ای بود که دانش آموختگان را آماده می‌کرد تا قادر باشند در زمینه مسایل بررسی فرهنگ مردم و فلکلور ایران صاحب‌نظر شوند. بسیاری از آن افراد امروزه کار خود را ادامه دادند.> از سابقه‌های روزنامه‌نگاری و سردبیری خود می‌گوید. دورانی که دوستش دارد: <همزمان تلاش کردم در چارچوب وزارت فرهنگ و هنر، مجله باستان‌شناسی را راه‌اندازی کنم. برای اولین بار مجله‌ای در ایران 800 مشترک خارجی داشت. در همان زمان در مجله هنر و معماری با مهندس اشراق و پیرنیا نیز فعال بودیم.> تلفنش گویا تنها راه ارتباطی او با بیرون از محیط خانه است. صدایی کوتاه و دلنشین که زنگ‌های پیاپی‌اش آزارش ندهد.

<هنر و مردم> از مجله‌های باسابقه پیش از انقلاب بود که بسیاری از صاحب‌نظران تاریخ و مردم‌شناسی در آن مطالبی می‌نوشتند: <همزمان در مجله هنر و مردم با مدیریت خدابنده‌لو کار می‌کردم. آن زمان هیات تحریریه، سیمین دانشور، علی بلوکباشی، نفیسی و شادروان ذکا بودند. چهره‌های معتبری در هنر و مردم حضور داشتند. این نشریه بالای 160 شماره منتشر شد.> بالاخره مجله فرهنگ معماری ایران را در دو زبان ساماندهی کرد. تلاش برای فعال کردن مجله‌ها تنها برای معرفی هنر باستان شناسی و معماری ایران به مردم بود. <پس از انقلاب 57 مسوولیت وزارت فرهنگ و هنر را در دولت بازرگان پذیرفتم. گروهی تلاش می‌کردند تا مسایل فرهنگی ایران را در بن‌بست قرار دهند. همین گروه نمی‌خواستند چنین نهادی وجود داشته باشد. تصمیم بر آن بود که این وزارت‌خانه با واحدی مانند وزارت علوم ادغام شود. به همین دلیل دو بار استعفا کردم اما باز با اصرار بازرگان بازگشتم. این وزارت‌خانه توانست در کوتاه‌ترین مدت 285 نفر از بزرگ‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران را در زمینه‌های مختلف کنار هم گرد آورد و کمیته‌های مختلف را تشکیل دهد. با نمایندگانی از آنها هفته‌ای یک بار جلسه می‌گذاشتم. این کمیته‌های در مدت کوتاه توانستند سیاست‌گذاری‌های کلان کشور را در زمینه فرهنگ ایران تدوین کنند. من نیز سعی کردم سینماها را بازگشایی کنم و موضع‌گیری زیاد بود. حتی یکی از فرمانداری‌ها برای مخالفت با این کار در دو مرحله سینمای آن شهر را بست و جلوی سینما شن و ماسه ریخت.>

تلاش برای به ثبت رساندن مجموعه تخت جمشید، میدان نقش جهان و چغازنبیل را همه در فهرست کارهای او قرار داده‌اند: <حتی یک اثر از آثار معتبر ایران تا آن زمان در مجموعه آثار جهانی یونسکو ثبت نشده بود. تا آن زمان و بعد از آن هم ثبت سه اثر در فهرست میراث معنوی در یک جلسه بی‌سابقه بوده و هست. ما در یک نشست این سه اثر را به ثبت رساندیم. من مسوولیت دنبال کردن پرونده را به شهریار عدل سپردم او بدون نقص کارش را انجام داد هم کارشناس بود و هم اعضای یونسکو او را می‌شناختند. ما هم از تهران با 10 کشور تماس‌هایی را برقرار کردیم و از نفوذ خود استفاده کردیم.> <عده‌ای از کارکنان در تخت جمشید تلاش کردند بتوانند در آنجا اعمال قدرت کنند. من احکامی را صادر کردم که یا به استان‌های دیگر می‌روید یا از استخدام معاف هستید. رسولی را برای مسوولیت تخت جمشید فرستادم. مرمت تخت جمشید را آغاز کردیم که باز عده‌ای مخالفت کردند. بهانه‌هایی وجود داشت تا تعدادی از اشیا تخت جمشید به سرقت برود. تنها پس از استعفای من بود که آنها سه یا چهار قطعه 50 تا 60 سانتی حجاری را دزدیدند. در آخر هم با حکمی که از <آیت‌ا... محلاتی> در شیراز گرفتم توانستیم تخت جمشید را از تخریب نجات دهیم. ورجاوند می‌گوید: <می‌خواستم به همه دنیا پیام دهم که تحولی که در ایران رخ داده دلیل بر این نیست که جامعه ایران هوشیاریشان را برای پاسداری از میراث خود از دست داده‌اند.> در اداره کارگاه‌های هنرهای ملی آن زمان زری بافی می‌کردند، سازهای قدیمی می‌ساختند، گلیم می‌بافتند. خلاصه هر هنری که پیشینه کهن داشت در آنجا تولید می‌شد. این استادکارها سن زیادی داشتند و کم در آمد بودند. نخستین اقدامم برای ساماندهی به این اداره اضافه کردن حقوق آنها تا 5 برابر بود. از آنها خواستم فرزندان یا شاگردهای قدیمی‌شان را آوردند و ما آنها را با حقوق معقول استخدام کردیم. آن اداره کوچک در مدتی کوتاه به اداره معتبر تبدیل شد. استاد فرشچیان آن زمان یکی از استادان این اداره بود. یک استاد کار ساده اما زمانی که به ارزش کاری ایشان پی بردم او را به ریاست این اداره کل رساندم اما دو نفر را به عنوان معاون انتخاب کردم. او برای جلوگیری از بی‌نظمی در اشیایی که در موزه ملی انبار شده بود یکی از باستان‌شناسان پر تجربه به اسم سیف‌ا... کامبخش‌فرد را رییس موزه ایران باستان کرد: <شروع کردیم تمام اشیا خزینه را لیست‌برداری کردیم. همه اشیا شماره‌گذاری مجدد و صورت‌برداری شد. بسیاری از اشیا به دست آمده از کاوش‌ها تنها لیست کلی داشت.>

او خسته بود و من نمی‌خواستم او را بیش از این خسته‌تر کنم. قرار ملاقات دیگری با او گذاشتم، اما هرگز این وعده...

Heritage List

Parviz Varjavand (1934 — June 10, 2007) was a notable Iranian archaeologist, researcher and University Professor. [1]

He is a former Iranian Minister of Culture and a member of the National Front party.[1]

Professor Varjavand graduated with an MA from the University of Tehran and also obtained a PhD in the Renovation of Monuments and Classical Architecture of Iran from the University of Sorbonne in France.

Varjavand was active in cultural heritage affairs and he made efforts to register Persepolis, the Choghazanbil Ziggurat and Naqsh-e Jahan complex on the UNESCO World Heritage List

حلقه‌ی سه شنبه‌های ورجاوند - مهدی جلالی

آنانی که فعالیت‌های دکتر ورجاوند را دنبال می‌کردند، خوب می‌دانند که او در مختصاتی می‌زیست که جای آن پر نخواهد شد؛ و صد افسوس!

او نقطه‌ی تقاطعی بود میان جامعه‌ی دانشگاهی و پژوهشگران با نیروهای سکولار درون ایران و با آنانی که معتقد به مبارزه‌ی مسالمت آمیز و مشارکت سیاسی بودند. ورجاوند با وجود این که خواهان تغییر جامع قانون اساسی ایران بود، منافع ملی را نخستین مبنای فعالیت‌های خود قرار داده و به همین جهت مشارکت مستمرسیاسی را لازم می‌شمرد. از سوی دیگر و در عمل همت خود را به تجهیز و ارتقای نسل جوان بسمت مشارکت سیاسی فعالانه معطوف کرده بود که حلقه‌ی سه شنبه‌های ورجاوند محصول آن بود.

این تصویری است که اکنون می‌توانم از ورجاوند ترسیم کنم. اما تصویری که در ابتدای تشکیل این حلقه با خود داشتم به گونه‌ی دیگری بود.

سال‌هایی که دود جنگ فروکش کرده بود و بوی سرب و خون و حماسه کمتر به مشام می‌رسید، سال‌هایی که بجز رنگ قرمز، سیاه و سبز، بجز رزمآهنگهای همه روزه‌ی "آهنگران" و نصایح همه روزه‌ی "قرائتی"، رنگهای دیگری هم در تلویزیونی می‌دیدیم که یگانه وسیله‌‌ی ارتباط ما نوجوانان و جوانانی بود که در آن دوره رشد کردیم با دنیای اطرافمان. سال‌هایی که شعار طول عمر برای امام تا انقلاب مهدی بی‌خاصیت شده بود، سال‌هایی که ایثارگری برای انقلاب و شهادت طلبی بی‌سرانجام مانده بود، مردم سر زندگی گرفته بودند و خیابان‌های سوت و کور و بدون چراغ تهران حالا پر از گلدان‌های کرباسچی شده بود، ... ما از بهت پانزده سال عصیان و انقلاب و شعار برخواسته، گوشمان از"مکتب" و "نهضت" پرشده، به اندازه‌ی کافی شنیده بودیم چرا باید انقلابی بود، اما می‌خواستیم بدانیم که چرا باید ایرانی بود و چرا ایرانی بودن خوب است.

این گونه شد که حلقه‌ی سه شنبه‌های ورجاوند پاگرفت.

کتاب‌های غیرمکتبی و ضاله که از دسترس دور بود، دروس دانشگاهی که پالایش شده بود، تاریخ که بازنویسی شده و غلط‌های چند هزارساله‌ی آن تصحیح شده بود، و ما این گونه از پیشینه‌ی خود بریده شده بودیم. دیگران را نمی‌دانم ولی من دچار کمبود غرور ایرانی بودن بودم؛ و ورجاوند سهم بزرگی در شکل گیری هویت اجتماعی ما بازی کرد.

خانه‌ی ورجاوند جایی بود محل رفت و آمد بزرگان ادب، هنر، فرهنگ و سیاست کشور، جایی برای اساتید دیگری که آنها را نیز چون او از دانشگاه بیرون کرده بودند و حالا با سینه‌ای پر از سخن دنبال چند جوان مشتاق می‌ گشتند تا برای آن‌ها بگویند و میراث خود را به نسل بعدی بسپرند.

ما هم چون دانشجو یادداشت برمی‌داشتیم، مقاله می‌نوشتیم و در جمع می‌خواندیم و می‌دانستیم که زبده‌ترین اساتید مملکت‌مان را ملاقات می‌کنیم که اگر به اعتبار ورجاوند نبود، دسترسی به آنان به این سادگی نبود. اما حضور در چنین کلاسی هم ساده نبود. گلدان در خیابان بود اما برای مردمی که گردهم جمع نشوند. فعالیت سیاسی که به جای خود، فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی نیز برچسب تهاجم فرهنگی ساخته‌ی سعید امامی را می‌خوردند و نیمه‌ی پنهان کیهان الرحمان‌شان را می‌خواند. سه شنبه‌های روجاوند مورد حساسیت شدید حاکمیت بود. برخی از جوانان به دفعات مورد تهدید، بازجویی و حتا زندان قرار گرفتند.

تعدادمان اندک بود. چند جوان و دانشجو، چند تنی از اساتید، چند تنی از فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامه نگاران و چند تنی از اعضای جبهه ملی. بعضی هر هفته می‌آمدند و بعضی هرازگاهی. اما خانه‌ی ورجاوند برای چنین جمع کوچکی، کوچک بود. شنیدم این اواخر حتا شلوغ‌تر می‌شد. جوان‌ها بیشتر می‌آمدند و روی زمین می‌نشستند. حضور بچه‌های شاخه‌ی علامه شاخص بود که کیهان آنها را شاخه‌ی ملی تحکیم نامید.

هرجلسه با گفت‌و‌گویی از مسایل سیاسی روز آغاز می‌شد. حاضرین از دیدگاه‌های گوناگون، وابسته یا ناوابسته به نیروهای سیاسی مختلف، شرکت می‌کردند. وقایع هفته را تحلیل می‌کردند و بجهت تنوع دیدگاه‌ها بحث‌ها پویا بود. زمانی نیز به بحث‌های دیگری در حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی اختصاص می‌یافت. موضوع این بحث‌ها بسته بود به این که کدام یک از صاحب‌نظران در آن سه شنبه حضور یافته‌ بودند. زمانی شادروان یحیی ذکاء از میترائیسم سخن می‌گفت، زمانی سهیلا شهشهانی از تحقیقات مردم‌شناسی خود در روستاهای ایران و زمانی شادروان امیرحسین پولادی از اخلاق سیاسی.

حلقه‌ی سه شنبه‌ها با وجود فشارهای دستگاه‌های اطلاعاتی چندین نشست و سمینار نیز برگزار کرد؛ تمام آن ها در منزل اشخاص برگزار می‌شد. از جمله حدود ده سال پیش سمیناری ترتیب داد برای بزرگداشت هزاروصدمین سال دولت سامانیان که با همکاری تنی چند از متفکرین و فعالان تاجیک و افغان در تهران برگزار شد. وسعت این سمینار و تنوع شرکت کنندگان آن هنوز و در طول سال‌‌های بعد از انقلاب رکورد دار است. از برجسته‌ترین ایران شناسان کشورمان چون دکتر بدرالزمان قریب و فریدون جنیدی تا پروفسور رحیم مسلمانیان قبادیانی تاجیک از یک سو، و از سوی دیگر اولین گردهمایی نیروهای سیاسی و ملی در کنارهم چون شادروان داریوش فروهر، مهندس امیرانتظام تا نیروهای ملی- مذهبی در‌آن حضور داشتند.

اما آن‌چه بنیان ذهنی ورجاوند را تشکیل می‌داد و روح حاکم بر حلقه بود، سه چیز بود: هویت ایرانی، منافع ملی، و مشارکت سیاسی.

هویت ایرانی و بافت متنوع قومی ایران یکی از دغدغه‌های اصلی وی بود. او که سال‌ها در دانشگاه تهران تحقیقات در زمینه‌ی قوم‌ها و ایلات و عشایر را مدیریت می‌کرد، شناخت علمی عمیقی از این مقولات داشت و در حوزه‌ی سیاست آن را بکار می‌بست. تجزیه طلبان که معمولا یارای رویارویی علمی با وی و بعضی شاگردانش را نداشتند، او را متهم به کتمان بخشی از حقوق ‌بشر ناظر بر حقوق زبانی و قومی می‌کردند. حال آن که وی تنوع زبانی و قومی ایران را امتیاز ویژه‌ای برای ایران برمی‌شمرد و در روابط منطقه‌ای ایران این تنوع را «قدرت نرم» ایران برای دستیابی به منافع کلان ملی قلمداد می‌کرد.

وی بین دوران گذار بسوی دموکراسی و دوران استقرار دموکراسی بوسیله‌ی حکومت قانون تفکیک قایل بود. نگران بود که حرکت‌های تجزیه‌طلبانه تحت عنوان دموکراسی و حقوق قومی نه تنها در این دوران گذار ما را بسوی دموکراسی رهنمون نمی‌شود بلکه منافع ملی و سرزمینی ما را هم نشانه رفته است. اما درصورت استقرار قانونی دموکراتیک و مقتدر در کشور، قدرت باید غیرمتمرکز و توزیعی باشد و حتا لازم است تا دولت از فعالیت‌های بخش غیردولتی و جامعه‌ی مدنی برای ارتقای سطح فرهنگ قومی و زبانی حمایت کند و از این منظر قدرت نرم ایران را افزایش بخشد.

منافع ملی از کلماتی بود که همواره از ورجاوند می‌شنیدیم؛ بسیار پیش از آن که خوش بختانه شمولیت امروز خود را پیدا کند. به خاطر دارم که با وی تلفنی از ریاست جمهوری احمدی نژاد گفت‌و‌گو می‌کردم. گفتم حداقل حسن احمدی نژاد این است که موضوع منافع ملی که شما از آن همیشه دم می‌زنید، امروز دربازخورد سیاست‌های حکومت به یک گفتمان تبدیل شده است. پاسخ داد: ولی دارد روزانه برباد می‌رود.

او به مقوله‌ی مذهب نیز از منظر منافع ملی نگاه می‌کرد. چندی پس از اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین با وی یک مصاحبه‌ی تلویزیونی ترتیب دادم. می‌گفت ما خسارت جنگ را از عراق طلب داریم که حکومت از کیسه‌ی مردم بخشیده است. امروز فرصتی بی‌نظیر دست داده تا آن را دوباره به روی میز بگذاریم. اما نه آن که از مردم فقیر آن کشور بستانیم، بلکه سهم بزرگی در مشارکت برای بازسازی عراق بگیریم تا از این منظر هردو سود بریم و نقش سازنده‌ی منطقه‌ای خود را افزایش دهیم. می‌گفت که پیوندهای عمیق مذهبی و اشتراکات تاریخی و فرهنگی ما قدرت نرم ما و بخشی از منافع ملی ماست. نگران بود که حکومت ایران از عراق به عنوان زمینی برای نزاع با آمریکا استفاده می‌کند و ما یک بار دیگر فرصتی بزرگ برای همیاری و مشارکت و نقش آفرینی سازنده در منطقه‌ بگونه‌ای که سزاوار ایرانیان باشد را از دست می‌دهیم.

با دغدغه‌ی منافع ملی و تاراج روزانه‌ی آن، مشارکت مستمر سیاسی به هر نحوی که بتوان تٱثیر گذاشت و از این منافع پاسداری کرد، طبعا ملزوم منطقی آن خواهد بود. ورجاوند منزه طلبی عافیت جویانه را برنمی‌تافت. اگر وزارت خارجه از او دعوت می‌کرد تا در سمیناری مربوط به آسیای مرکزی و قفقاز که کارشناس بی‌هماورد آن بود، سخن بگوید می‌رفت و حرف‌هایش را می‌زد. از حوزه‌ی تمدنی ایران سخن می‌گفت و بقول زید‌آبادی دائرة‌ المعارف تمدن ایرانی بود. در انتخابات مجلس ششم با دکتر باوند شرکت کرد، هرچند که می‌دانست در همان مرحله‌ی نخست زیر تیغ شورای نگهبان حذف خواهد شد. اما می‌گفت که باید با این گونه مشارکت‌ها فرصت بدست آورد تا دیدگاه‌های جبهه ملی را رسما مطرح کرد. جوانان را هم به مشارکت تشویق می‌کرد و هم برای آنان فرصت سازی می‌کرد و خود در کنار می‌ایستاد. یاد دارم که از یکی از جوانان حمایت کرد تا در انتخابات شوراهای اول شرکت کند بلکه بتوان نیروهای جوان ملی‌گرا را به عرصه‌های تصمیم گیری رساند.

ورجاوند باصد دریغ از میان‌مان رفت. اما می‌توانم مطمئن باشم که حلقه‌ی سه شنبه‌های ورجاوند اکنون جوانانی هستند که سیاست را نه ایدئولوژی بلکه بر محور منافع ملی می‌شناسند. و چون دیگر میراث‌های ارزنده‌ی این مرد، این میراث انسانی از نسل دوم انقلاب نیز ماندگار و مؤثر خواهد بود.

پیام تسلیت تحریریه نامه و حزب آزادی مردم ایران

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم

دکتر پرویز ورجاوند هم رفت؛ کسی که دانایی و کارآیی او، بخشی از سرمایه‌ی ملی ما بود، کسی که دل‌نگرانی‌ها‌‌ی‌اش، پرسش‌های امروز همه‌ی ماست و تا بود، ارج نگذاشتیم، آن گونه که باید، این سرمایه را و به پرسش‌ها و نگرانی‌های‌اش کم‌تر اندیشیدیم.

ورجاوند رفت به سرای جاودانگی و ما؛ همه‌ی ما، بخشی از داشته‌ها‌مان را همراه او به خاک سپردیم و با دستانی ‌خالی‌تر، این بار بدون او، بازگشتیم تا همچنان دوره کنیم شب را و روز را، هنوز را.

شگفتا این همه دلیری ما از سر نادانی که سرمایه‌ها یکایک از کف می‌دهیم و بی‌اندیشه‌ای از تهی‌دستی امروز و فردا، هر یک به تنهایی، پی یافتن آتش از نو به بی‌راه می‌زنیم و به پدیدآوری هزار باره‌ی چرخ می‌نشینیم و به خود نمی‌آییم که چرخ گردون به پندار ما نمی‌گردد.

از سرای بی‌کسی ما، ورجاوند هم رفت، با همه‌ی آن چه می‌دانست و می‌توانست و هم‌اکنون آرام خفته است، پس از رواداری آن همه نا آرامی‌ها به خویش، اما نه برای خویش.

روان ورجاوند آرام‌تر خواهد بود اگر به‌جای او از خودمان بپرسیم؛ با مانده‌ی سرمایه‌هامان چه خواهیم کرد؟

یکمین هفتِ از دست رفتن عاشق ایران‌زمین را پشت سر گذاشتیم، تسلیت برخاندانش، بر یارانش در جبهه ملی ایران و بر همه‌ی میهن دوستان.

تحریریه ماهنامه نامه حزب آزادی مردم ایران